آنکه از پدر و مادر سالخورد زاده و از آنروی ضعیف و زشت باشد، طفلی از پدری و مادری پیر: مگر پیرزائی، چرا از سرما می هراسی ؟ چرا از سرمای کم متألم میشوی ؟ مگر پیرزائی ؟، کسی که با موی سفید و بهیأت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
آنکه از پدر و مادر سالخورد زاده و از آنروی ضعیف و زشت باشد، طفلی از پدری و مادری پیر: مگر پیرزائی، چرا از سرما می هراسی ؟ چرا از سرمای کم متألم میشوی ؟ مگر پیرزائی ؟، کسی که با موی سفید و بهیأت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
زن سالخورده. شیخه. عجوزه. پیرزال. زن کهنسال. مقابل پیرمرد: پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن. ابوشکور. سبک پیرزن سوی خانه (چاکر) دوید برهنه به اندام او درمخید. ابوشکور. اندرآمد مرد با زن چرب چرب پیرزن (گنده پیر) از خانه بیرون شد به ترب. رودکی. چنان سیر گشتم ز شاه اردوان که از پیرزن طبع مرد جوان. فردوسی. بخندید ازان پیرزن شاه و گفت که این داستانها نشاید نهفت. فردوسی. یکی پیرزن مایه دار ایدرست که گویی مگر دیدۀ اخترست. فردوسی. جوان شد حکیم ما، جوانمرد دل فراخ یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ. عسجدی. شوی ناکرده چو حوران جنان باشی نه چنان پیرزنان و کهنان باشی. منوچهری. این جهان پیرزنی سخت فریبنده است نشود مرد خردمند خریدارش. ناصرخسرو. چو حورا که آراست این پیرزن را همان کس که آراست پیرار و پارش. ناصرخسرو. بیرون شد پیرزن پی سبزه و آورد پژند چیده برتریان. اسماعیل رشیدی. انگار خروس پیرزن را بر پایۀ نردبان ببینم. خاقانی. این پیرزن ز دانۀ دل میدهد سپند تا دفع چشم بد کند از منظر سخاش. خاقانی. تا همان پیرزن دوا بشناخت. پیرزن وار از دوا بنواخت. نظامی. گیرم که خروس پیرزن را یا مؤذن کوی را عسس برد. نظامی. پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت. نظامی. کان پیرزن بلارسیده دور از تو بهم نهاد دیده. نظامی. وزان دنبه که آمد پیه پرورد چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد. نظامی. پیرزنی موی سیه کرده بود گفتمش ای مامک دیرینه روز. سعدی. نکردی درین روز بر من جفا که تو شیرمردی و من پیرزن. سعدی. خرابی کندمرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن. سعدی. پیرمردی ز نزع می نالید پیرزن صندلش همی مالید. سعدی. چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن. سعدی. که گر جستم از دست این شیرزن من و کنج ویرانۀ پیرزن. سعدی. از ف تنه پیرزن بپرهیز چون پنبۀ نرم از آتش تیز. ؟ هرمله، بی خرد گردیدن پیرزن از پیری. (منتهی الارب). جحرظ، پیرزن کلان سال
زن سالخورده. شیخه. عجوزه. پیرزال. زن کهنسال. مقابل پیرمرد: پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن. ابوشکور. سبک پیرزن سوی خانه (چاکر) دوید برهنه به اندام او درمخید. ابوشکور. اندرآمد مرد با زن چرب چرب پیرزن (گنده پیر) از خانه بیرون شد به ترب. رودکی. چنان سیر گشتم ز شاه اردوان که از پیرزن طبع مرد جوان. فردوسی. بخندید ازان پیرزن شاه و گفت که این داستانها نشاید نهفت. فردوسی. یکی پیرزن مایه دار ایدرست که گویی مگر دیدۀ اخترست. فردوسی. جوان شد حکیم ما، جوانمرد دل فراخ یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ. عسجدی. شوی ناکرده چو حوران جنان باشی نه چنان پیرزنان و کهنان باشی. منوچهری. این جهان پیرزنی سخت فریبنده است نشود مرد خردمند خریدارش. ناصرخسرو. چو حورا که آراست این پیرزن را همان کس که آراست پیرار و پارش. ناصرخسرو. بیرون شد پیرزن پی سبزه و آورد پژند چیده برتریان. اسماعیل رشیدی. انگار خروس پیرزن را بر پایۀ نردبان ببینم. خاقانی. این پیرزن ز دانۀ دل میدهد سپند تا دفع چشم بد کند از منظر سخاش. خاقانی. تا همان پیرزن دوا بشناخت. پیرزن وار از دوا بنواخت. نظامی. گیرم که خروس پیرزن را یا مؤذن کوی را عسس برد. نظامی. پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت. نظامی. کان پیرزن بلارسیده دور از تو بهم نهاد دیده. نظامی. وزان دنبه که آمد پیه پرورد چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد. نظامی. پیرزنی موی سیه کرده بود گفتمش ای مامک دیرینه روز. سعدی. نکردی درین روز بر من جفا که تو شیرمردی و من پیرزن. سعدی. خرابی کندمرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن. سعدی. پیرمردی ز نزع می نالید پیرزن صندلش همی مالید. سعدی. چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن. سعدی. که گر جستم از دست این شیرزن من و کنج ویرانۀ پیرزن. سعدی. از ف تنه پیرزن بپرهیز چون پنبۀ نرم از آتش تیز. ؟ هرمله، بی خرد گردیدن پیرزن از پیری. (منتهی الارب). جحرظ، پیرزن کلان سال
نام قصبه ای است واقع در ساحل یسار نهرالبه، و شانزده هزارگزی جنوب شرقی درسد، کاخی قدیم و بیمارستان و کارخانجات پارچه بافی و دباغخانه ها دارد و بدانجا آبهای معدنی باشد، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای است واقع در ساحل یسار نهرالبه، و شانزده هزارگزی جنوب شرقی درسد، کاخی قدیم و بیمارستان و کارخانجات پارچه بافی و دباغخانه ها دارد و بدانجا آبهای معدنی باشد، (قاموس الاعلام ترکی)
قایف. آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد: بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمد بن عبداﷲ است. (سفرنامۀمکۀ فرهادمیرزا) ، اسب و دیگر ستور
قایف. آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد: بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمد بن عبداﷲ است. (سفرنامۀمکۀ فرهادمیرزا) ، اسب و دیگر ستور
پیرزن. مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. (تاریخ بیهقی). چراغ پیره زن گر خوش نسوزد فتیله برکشد تا برفروزد. نظامی. نبینی برق کآهن را بسوزد چراغ پیره زن چون برفروزد. نظامی. دام یتیمان نبود دامنت بارکش پیره زنان گردنت. نظامی. چون پیره زنیست کز گرانی مرگش طلبی زرش ستانی. نظامی. هر کنیزی که شه خریدی زود پیره زن در گزاف دیدی سود. نظامی. که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار. سعدی. فرشته ای که وکیلست بر خزاین باد چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی. سعدی
پیرزن. مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. (تاریخ بیهقی). چراغ پیره زن گر خوش نسوزد فتیله برکشد تا برفروزد. نظامی. نبینی برق کآهن را بسوزد چراغ پیره زن چون برفروزد. نظامی. دام یتیمان نبود دامنت بارکش پیره زنان گردنت. نظامی. چون پیره زنیست کز گرانی مرگش طلبی زرش ستانی. نظامی. هر کنیزی که شه خریدی زود پیره زن در گزاف دیدی سود. نظامی. که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار. سعدی. فرشته ای که وکیلست بر خزاین باد چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی. سعدی
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360) لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
از سرداران یزدگرد ساسانی، در جنگ اعراب با ایرانیان یزدگرد این مرد سالخورده را فرماندهی کل سپاه داده، وی در نهاوند با عرب مقابل شد و جنگی سخت بکردند که بشکست ایرانیان و اسارت و قتل پیروزان منتهی گردید، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 360) لقبی النجان اصفهان را، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 61)
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید